۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

40 روزگی

7 فروردین 88
امروز کودک درون من 40 روزه شد. خوشحالم، نگرانم، می ترسم ،خسته ام، سرحالم و خلاصه جمیع حسهای حتی متناقض در درونم جمع شده چندین روزه که به این فکر می کنم که چگونه اینجا بنویسم اما خوب دیدم شروع که کنم خودش سبکش را معلوم می کند .

نام کودکم فعلاً دونه است .به این دلیل که اول قدریک دونه کنجد است و بعد یک دونه عدس و بعد یک دونه تمشک و همینطور بزرگتر می شود و اخرش به یک دونه هندوانه تبدیل می شود ولی دانه است، دردونه، نازدونه، گلدونه برف دونه و......هم بهش میاید.

ما چند ماه است که تصمیم به داشتن دونه داشتیم و یک سری مقدمات هم انجام دادیم من حدود 8 کیلو وزن کم کردم دکتر رفتم ورزش می کردم و خلاصه اساسی تصمیم داشتم که اردیبهشت باردار بشوم و تا آنوقت 4 کیلو دیگر هم کم کنم اما ناباروی یکی از دوستانم و حرفهای همسرم کمی من را ترساند فکر کردم دو سه ماهی طول می کشد که باردار شوم اما خوب خدا دوستمان داشت و در اولین ماه اقدام برای بارداری ، باردار شدم خوشحالم که مشکلی در این زمینه نداشتیم ولی حجم کارهای مانده ام عصبی ام می کند . شاید از معدود مادرانی باشم که تقریباً از هفته سوم به باردار بودنم شک کردم اما نمی خواستم باور کنم و نمی خواستم که بهش وسواس پیدا کنم برای همین در 25 روز بارداریم از تست خانگی استفاده کردم که مثبت بود و در 30 امین روز آزمایش خون دادم که سطح هورمون بتا HCG نشان دهنده هفته پنجم بارداری بود وجودتعطیلات باعث شده که هنوز دکتر نرفته باشم

۱۳۸۸ فروردین ۱, شنبه

خبر

1 فروردین 88 

یک دونه
تو دلم کرده لونه
دوستش دارم یک عالمه
هرچی بگم بازم کمه


تو اولین روز سال 1388 خواستم رازم را به کسی بگویم.