۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

برای تو

23 اسفند88 
دخترکم ، پارسال چنین روزی من سومین نشانه باردار بودن رو دیدم و مطمئن شدم که باردارم . اولین نشانه اش حالت تهوعی بود که صبگاه چند روز قبل اتفاق افتاده بود دومیش لکه بینی بود که سه روز قبل اتفاق افتاده بود درگیر کارهای عقد کنان دائی بودم و نشانه ها را جدی نمی گرفتم. تقریبا مطمئن بودم باردارم حتی هفته قبل وقتی رفتم آرایشگاه به آرایشگر گفتم من هفته 3 بارداریم اونروز صبح خسته از مهمانی دیشب پاشدم صبحانه آماده کنم گفتم بزاربی بی چک بگذارم گذاشتم بابا خواب بود رفتم صبحونه خوردم وقتی اومدم دو خط قرمز رو دیدم این یعنی تو آمده بودی! دو سه ماه زودتر از آنکه من می خواستم . گریه کنان بابا رو بیدار کردم و گفتم: دوتا خطه ..... بابا هاج وواج نگاهم کرد یعنی چی؟ گفتم یعنی نی نی داریم!!!!!! چهره اش دیدنی بود خوشحال و مشعوف بود و به خاطر گریه من نمی توانست ابراز کند. گفتم: همش تقصیر توئه گفتی دو سه ماه طول میکشه باردار بشم! من چطوری اسباب کشی کنم؟ چطوری دفاع کنم؟ سه روزبعد یعنی تو س روزگی تو رفتم آزمایش دادم عدد بتا اونقدر بالا بود که وحشت کردم 3303 انگارتو خیلی منتظر آمدن بودی...

درست یک سال گذشته و حالا من خوشبخترین آدم روی زمینم چون تورا دارم. همیشه میخواستم همه چیزرا مهیا کنم و بعد تو را دعوت کنم ولی حالا می دانم تو خودت به تنهائی همه دنیائی . شاید تا زمانی نه چندان دور فکر می کردم بچه داشتن مانع رسیدنم به خیلی از آرزوهایم و یا مانع بزرگی سرراه استقلالم است اما حالا می دانم دنیا بدون تو حتی یک دنیای واقعی نبود

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

تارا و دوستان!

22 اسفند 88
چهارشنبه رفته بودم خونه دوستم 20 نفری بودیم اما 12 تا بشقاب سر میز بود. معما نیست 8 تامون خانم کوچولو و آقا کوچولو بودند که همش وردل مامانشون می خوردند...............

البته می تونید به وضعیت سطل زباله داخل دستشوئی هم فکر کننید.........

پی نوشت: تارا خانم اصلاً نخواست کم بیاره و دخترکم که معمولاً دو سه روز یکبار خرابکاری می کنه دوبار سوپرایز کردند که یکبارش مجبور شدم یقه لباسو بشکافم و از پایین دربیارمش تا مجبور نشم کله اش را هم بشورم!!!!!!!

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

تحمل

19اسفند 88 
برای اینکه بتوانی یک وزنه 5500 گرمی رایک ساعت تو دستت بگیری و تکون نخوری . دستات مورمور بشه ولی جم نخوری لازم نیست ورزشکار باشی یا دیونه باشی کافیه فقط مادر باشی

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

زنم؟؟؟؟

 18 اسفند 88
وقتی حتی یادم نیست زنم انتظار زیادی است که یادم باشد روز زن است...................... روزتان مبارک

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

شباهت 2

13 اسفند 88
چند هفته به دنیا آمدن تارا ، به همسرم می گفتم اینقدر مشتاق دیدنشم........
ازم پرسید: دوست داری شبیه کدوممون باشه؟
گفتم: فرقی نداره. دوتائیمون بد قیافه نیستیم به هر کدوممون رفت خوبه!!!! تو دوست داری شبیه کدوممون باشه؟
گفت: قیافش شبیه تو ولی اخلاقش به تو نره!!!! حالا بگو بیشتر دوست داری شبیه کی باشه؟
گفتم : خدانکنه اخلاقش به تو بره...... گوشاش هم به تو نره........ موهاش مثل تو فرفری بشه ....... بقیه اش هم قربون لطف خدا



فرای روزی که تارا دنیا اومد. همسر برادر شوهرم که اومد دیدنش گفت: گوشاش که کپ باباشه . مادر شوهرم که غرغرهاشو میشنوه میگه مثل باباش گریه ای نیست ولی دائم الغره

حدارو شکر من سفارش زیادی نداده بودم

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

کابوس

11 اسفند 88 
معمولاً کم خواب می بینم یا بهتر بگویم کمتر خوابی می بینم که صبح یادم بیاید ولی الان چند وقته کابوس می بینم . خدا رو شکر در کابوسهایم اتفاقی برای تارا نمی افتد اما باز می ترسم ازنوع کابوسهایم .

نمی دانم خاطره روزههایی که گذشت را چطور فراموش کنم. از آن دسته آدمها هستم که روایت اتفاق عمقش را برایشان کمتر می کند. اما بر خلاف همیشه ترجیح می دهم از آن روزها حرفی نزنم ، از نگرانیهایم حرفی نزنم حتی به عزیزترین کسانم هم چیزی نگویم. اما انگار توان فراموش کردنش را ندارم .می ترسم هر صبح که تمیزش می کنم وحشت زده بدنش را چک می کنم . نکند دوباره .............
هر سرفه اش تنم را می لرزاند...................
وروجک هم مثل اینکه فهمیده پریروز با حالتی بی حال با چشمهای نیمه باز خوابیده بود مثل حالتی که بعد از عمل تو بیمارستان بود وحشت زده گفتم: تارا. چشمهاشو باز کرد و یکی ازاون خنده بی دندونهای جانانه رو تحویلم داد

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

پاندای محبوب

10 اسفند 88
این عروسک کوچک نیمی از دنیای دخترک من است.
برایم فوق العاده جالبه که واکنشی که به این عروسک نشان میدهد را یک هفته بعد به عروسکهای دیگر می دهد. نوع طراحی عروسک خیلی عالیه و واقعاً باید به طراحش تبریک گفت .من تقریبا از سی روزگی تارا از این عروسک استفاده کردم. در واقع وقتی توجه زیادش به چیزهای سیاه و سفید رو دیدم برایش خریدم اما جدا از رنگ جذابش قسمتهای دیگرش هم عالی طراحی شده.اولین عروسکی بود که بهش واکنش داد چشمهای عروسک فوق العاده براش جذاب بود طوریکه اگه پشت عروسک به طرفش بود غر میزد. اولین عروسکی بود که برایش دست دراز می کرد وقتی عروسک رو به موزیکالش آویزان می کردم کاملا منتظرش می موند و سعی می کرد بگیردش . حالا هم به خوبی می گیردش سریع سراغ گلهای تو دستش میره و می کنه و کلی هم باهاش حرف میزنه. تو بیمارستان که بودم عروسک رو جلوی تارا تکون می دادم دختر بیست ماهه تخت بغلی چنان براش آغوش باز کرد که علیرغه ترسم - چون در بخش عفونی بستری بودیم- عروسک رو بهش دادم تا بازی کنه.

پی نوشت: اما هنوز چهره آدمها مخصوصاً من و باباش بهترین اسباب بازیهای دختر کوچولویم است