۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

تجربه های یک ساله

 خاطره زایمانم را اینجا نوشتم. این خاطره را قبلا در سایتی منتشر کرده بودم و به خاطر آن چند ایمیل دریافت کرده بودم که  می پرسیدند آیا از زایمان طبیعی راضی بودم یا خیر؟ فبلاً در همین خاطره نوشته بودم که بله راضی بودم . 
حالا یک  سال از آن تاریخ گذشته و من شاید دید روشنتری نسبت به اوضاع و احوال خودم داشته باشم .شاید حالا خوب معنی حرف دکترم را که حاضر به انتخاب نوع زایمان برایم نبود و می گفت هر روشی را که من انتخاب کنم بعدها شاکی میشوی که چرا روش دیگر را انتخاب نکرده ام! را می فهمم.
واقعیت ناخوشایند این است که بعد ازنه ماه بارداری و زایمان هر کار که کنیم آدم قبلی نمی شویم  دوست عزیزی  قسمتی از این عوارض را نوشته ،ادامه اش نمیدهم که از بچه داری منصرف نشوید .
البته دوستانی دارم که مدعی هستند زایمان هیچگونه تاثیری در آنها نداشته اما من جزو این گروه خوش شانس نبودم شاید بارداری نسبتاً سخت من مزید بر علت بوده اما اینکه با زایمان طبیعی زودتر به شرایط اولیه برمی گردیم به هیچ عنوان برای من که درست نبود.
هنوز معتقدم اینکه نوزادت را همان لحظه ببینی  و به او اجازه بدهی آخرین مرحله خروجش  از زندگی جنینی را خودش انجام دهد به تحمل درد و سختی اش می ارزد.
دختر من در 80 روزگی به خاطر وجود یک هماتوم در ناحیه گردنش که داست به نایش فشار می آورد مجبور به جراحی شد این که بر ما چه گذشت و ............ بماند (شاید روزی نوشتمش) واقعیت هم این است  که هیچ وقت هم دکتر ها بر سر اینکه این هماتوم ناشی از چه بوده به توافق نرسیدند اما یکی از گزینه های مطرح زایمان طبیعی بود .چیزی که  من علیرغم تحقیقات بسیار زیادم در مورد این نوع زایمان راجع به آن نشنیده بودم می دانم که سزارین هم ممکن است عوارض جانبی  داشته باشد اما زایمان طبیعی هم این عوارض را دارد.

زایمان چه طبیعی چه سزارین سخت است اما این را بی هیچ اغراقی می گویم مادر بودن ارزشش را دارد .شاهد رشد یک معجزه دیگر خداوند در آغوشت بودن می ارزد به هر چیزی این یکی را از منی که هیچ وقت آدم بچه دوستی نبودم بپزیزید.
راجع به بارداری، نوع زایمان ، شیر دادن ، شیر خشک و .......... تحقیق کنید ونسبت به هیچ چیز تعصب نشان ندهید هم خودتان وهم همسرتان را به این شناخت برسانید که شاید این تعصب شما لطمه ایی به کودکتان برساند که خودتان را به خاطرش  نبخشید .برای من تعصب خودم و بیشتر از خودم همسرم به تغذیه بچه با شیر مادر علیرغم تذکرهای مادرم در این مورد که بچه گرسنه است موجب این شد که دخترکم ماه اول وزن نگیرد هر چند من شیر خشک را از 27 روزگی شروع کردم اما دخترکم همچنان در دسته کم وزنها باقی ماند و من دائم خودم را سرزنش می کنم شاید به خاطر همان گرسنگی کشین 27 روز اول است که دخترم بدغذاست و .............
اینکه بچه اگر شیشه بخورد سینه را ول می کند کذب محض است من بیشتر از 11 ماهه است که کودکم را با هر دو روش  شیر داده ام و دخترکم چند بار تمایل به ول کردن شیشه نشان داده اما ول کردن سینه اصلاً .البته من دارم تدریجی شیر خودم را قطع می کنم.

آنچه نوشتم تجربیات شخصی خودم است و ممکن است با تجارب دیگران متناقض باشد!!

خوانندگان همیشه خاموش  من اگر لطف کنند و همین یکبار تجربه خودشان را بنویسند ممنونشان میشوم شاید بدرد کسی خورد.

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

حرف گوش کن

یک بانوی یک ساله همین دیروز وقتی از پارک برگشت خانه و مادرش بهش گفت کفشهایت را در بیار !!!! نشست و شروع به ور رفتن با کفشهایش کرد!!!!!!!!!

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

لحظه موعود

 26 آبان 89
درست یک سال گذشت از آن لحظه که لایق بهشت شدم .....

فرشته کوچکم ممنون که آمدی، ممنون که دنیایم را رنگینتر از همیشه کردی .باورش برایم سخت است که این زیبای خفته همان موجود ظریف است که روی سینه ام گذاشتندش و یا چشمهای باز نگاهم می کرد.

دوستت دارم، دوستت داریم ..........

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

دلگیر

دل که بدجور بگیرد چهره هر کار که کنی رازدل را افشا می کند.
دلم گرفته همسرم دائم می پرسد :چی شده؟من کاری کردم؟! از دست من ناراحتی؟! جوابم نه است. سعی می کنم بخندم اما نمی شود .
می شود دل آدم از خودش بگیرد دلم از خودم بدجور گرفته!


پی نوشت:
قالب وبلاگ را بهاری کردم تا بلکه دلم هم بهاری شود!

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

تهرانگردی

به لطف کنج عزلتی که برگزیده ام مدتهاست لااقل با وسایل نقلیه عمومی تهران نوردی نکرده بودم .امروز این کار را کردم نتایج ذیل به دست آمد:


1. اتوبوس و مترو می توانست شلوغتر از آنچه قبلاً دیده بودی بشود اشکال از تو بود که سقف انتظارت از ظرفیتشان پایین بود.
2. آداب سوار و پیاده شدن در این گونه وسایل برای یک آدم چاق با یک آدم معمولی جثه تفاوت چشمگیری دارد.
3. من دیگر هیچگونه ادعایی ندارم در باب اینکه با بچه چند روزه هم این ور و آنور میرفتم .بابا ملت تواناییهایی دارند بسی چشمگیر در این باب. جاهایی می برند بچه را که از مغز منم عبور نمی کرد.
4.ما مردم تهران چطوری هنوز زنده ایم در  این ازدحام؟
..
....

بیات

 17 آبان 89
تازگی یک عادت بد پیدا کرده ام وقتی می خواهم یک پست جدید بگذارم یکی دو خطش را می نویسم که موضوع یادم بماند و ذخیره اش می کنم بعد یک هو همه را از تنور در می آورم . ولی نانش هر کاری کنم بیات می شود باید ترک کنم این عادت بد را

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

خوشی بادومی!

10 آبان89


یک کیلو بادام زمینی خریده ام می خواهم پوسته اش را بگیرم و آسیابش کنم. اگر تصور می کنید نشسته ام پشت میز یا جلوی تلویزیون پاکش کرده ام و بعد ریختم تو آسیاب یعنی فرسنگها کیلومتر دورید از زندگی یک زن با یک بچه 11ماهه!

پشت میز نشستن بی فایده است دخترک دو دقیقه دیگر می چسبد به پایم و ههههههههههه سر می دهد که بلندم کن روی میز .
بنشینم روی مبل هم بی فایده است هم غر میزند و هم دستش می رسد به بادامها.

تصمیم میگیرم به جای انتخاب یکی از دو راه فوق  و ایجاد یک جدال بین خودم و بانو بزنم به متن ماجرا با سینی می نشینم روی زمین و مشغول میشوم. بانو می آید. از دست زدن بادامها شروع می کند بعد کم کم پخششان می کند داخل سینی و نهایتا خارج سینی . حمله به سمت دهان هم آغاز میشود و میگوم نه دخنرک کنار میکشد و این وسط پوست چند تا بادام هم برایم می کند و کمک حالم می شود فهمیده که نمی گذارم بادامها را دهان ببرد سعی می کند بواشکی این کار ا انجام دهد چند باری بادام از دهانش در میاورم . بانو تقریبا عادت ندارد چیزهای حجیم را قورت دهد و من خیالم از این بابت کمی راحت است. سراغ ظرف بادامهای پوست کنده هم میرود و ..........
کارم تمام که می شود جارو را میاورم و تقریبا یک فضای 5 - 6 متری را جارو می کشم.کارم را کرده ام دخترکم اوقات خوشی گذراند می ارزید به یک جارو کردن اضافه !