۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

مرور

این روزها دارم مطالب وبلاگ مرحومم را به اینجا منتقل می کنم در خلال این اسباب کشی تصمیم گرفتم بعضی مطالب رابه وبلاگ اضافه  کنم روزی که نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم هدفم بیشتر منظمتر و راسخترکردن خودم  بود در بچه دار شدن تصمیمی که گرفتنش برایم سخت بودو معمولاًنوشتن انجام کارهای سخت را برایم آسانتر می کند.
دونه وارد زندگیم شد .دیگر ننوشتم نمی دانم چرا! شاید دیگر نیازی به منظم کردن نداشتم شاید بارداری سختم توانی برایم نمی گذاشت و شاید مهمتر از همه اینکه هنوز گیج بودم و شوکه هنوز نمی دانستم کار درستی کرده ام یا نه!! هنوز لذت مادری نمی دانستم یعنی چه و فقط لذت محمل بودن را می فهمیدم .

بانو که آمد مادر شدم (هیچ لغت دیگری شایسته وصف این تغییرنیست اگر مادرید معنایش را می فهمید و اگر نیستید هیچ توصیفی نمی تواند برایتان وصفش کند )  و  شروع کردم به نوشتن از روزهای شگفت انگیز مادربودنم .........روزهای مادری من وجه مشترکی دارد با روزهای زندگی یک انسان .پس مدتهاست این وبلاگ شده دفترچه خاطراتی برای او

برای من که هچ وقت هیچ دفترخاطراتی را نتوانستم کامل کنم شاید اینگونه خاطره نویسی کار بسیار خوبی باشد در هر صورت  تصمیم دارم این دفتر خاطرات را کامل کنم هم با گذاشتن پستهای وبلاگ قبلیم و هم با نوشتن پستهایی مربوط به گذشته مطمئنا این پستها طراوت یک پست تر و تازه و داغ را ندارند اما فکر کنم نان بیات هم بهتر از بی نانی است! 


۱ نظر: