۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

دیالوگ

نما داخلی . روز
مادر و دختر داخل آشپزخانه

غذا نمی خورد
می گویم : شیر میخواهی
سرش را تکان میدهد یعنی بله ( نه را چنان قاطعانه میگوید که حساب کار دست طرف مربوطه می آید که نه یعنی نه اما بله را بلد نیست بگوید)
میگویم: برو شیشه رو از رو تخت بیار!
میرود سمت اتاق خواب و نیهستش ( نیستش) گویان برمیگردد
میروم سمت اتاق  و بالش را برمیدارم شیشه پیدا میشود:
 میگوید: دی دی!  ( سرش را خم کرده و دستهایش را کج کرده) ادامه میدهد: ایناهاش!!!!!!!!!!!!!!

۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

نظر خواهی

خیلی وقته ننوشتم یا بهتر بگویم پستهای نوشته را منتشر نکرده ام شاید چون حس می کنم خواندن خاطره های یک مادر وقتی نیاز به گذشتن از سدهایی دارد بهتر است اصلا خوانده نشود نمی دانم هنوز کسی به اینجا سر می زند یا نه اگر هستید ندایی دهید که می توانید به اینجا دسترسی داشته باشید یا فکر دیگری کنم؟
شاید هم همان بهتر که اصلاً ننویسم؟