۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

توانمندیهای یک بانو 12 ماهه

به میمنت و شادمانی و شادکامی بانو به خورشید افتخار دادند و یک دور کامل به دورش چرخیدند . امیدوارم این افتخار شامل خورشید بشود که بانو صدها بار دیگر نیز دورشان بگردد.

بانوی کوچک من، با 9000 گرم وزن و 75 سانتیمتر قد و 48 سانتیمتر دور سر یک ساله فرمودند و کاری نمودند که آن تناقض آشکار نمودارهای رشدشان همچنان پا برجا بماند.
هفتمین دندان علیا مخدره در 11 ماه و 8 روزگی بدون هیچ عارضه و اعلام قبلی سربرنهادند و ابن بار تنها و بی رفیق .یعنی برای اولین بار زوج دندان نبود و دندان 8 یکی دو روز بعد سر نزد و بانو همچنان7 دندانه است.

بانو از نظر تواناییهای فیزیکی همچنان قدرتمند می نماید مصداق کاملی یرای ضرب المثل "فلفل نبین چه ریزه"!! به خوبی راه می رود و می دود. از مانع های کوتاه بدون گرفتن دستش به جایی رد می شود و مانعهای حدود 15 سانت را با گرفت دستش به دیوار رد می کند .پایش را روی  پای من میگذارد و بالای مبل می رود و خلاصه آتشی می سوزاند این فلفل ریزه من!! هر جور مدلی که فکرش  را بکنید هم می نشیند از مدل لاتهای سر کوچه و جاهلهای تهران قدیم  گرفته تا  مدل لردها!! فقط چهار زانو بلد نیست!

این ماه بی شک بیشترین رشد بانو از لحاظ بیانی بود، بانوی ما که تو 5 ماهگی ددددددد و ماما و بابا یاد گرفته بود خیلی اطرافیان را متوقع کرده بود که تند تند حرف بزنه اما عملاً جز اصوات مختلف و انواع صداهای عجیب غریب مثل صدای موتور و ماشین و شیشکی  و ............ و کلماتی مثل می می و اَبه کلمه دیگری به دایره لغاتش اضافه نشده بود ناگهانی پیشرفت قابل ملاحظه ای کرد و ما رو مات و مبهوت:

یک بار وقتی بانو را پیش مادرم گذاشتم . از خانه بیرون رفتم گزارش دادند که : ددددددددفت و بعد از آن این مکالمه بامزه روزانه دهها بار در خانه  ما تکرار میشد.
من: بابا کو؟؟؟؟
بانو: دددددددد
من : مامان کو؟
بانو: دفت (همون رفت خودمون)

 به همسرم می گفتم :بچه اول یاد گرفته کابوسهایش را گزارش دهد!!

کنترل تلویزیون را برمی دارد و خاموش یا روشنش می کند ، بعد می گوید: چیشو؟ (چی شد؟) در این حالت دستش را هم به شکل بسیار بامزه ای حلقه می کند و قشنگ با حالت پرسشی می پرسد.

اگر ما آب بخوریم  یا ظرف  آب ببیند وتشنه باشد oh میگوید به جای آب!

کلا می تواند منظورش را برساند گرسنه باشد شیشه را برایم می آورد یا برای خودم هههه می کند چیزی را بخواهد نشانم می دهد و خوب این کاررا برایم راحتتر کرده است.
امان ازخر کردنهایش (لغت بهتری پیدا نمی کنم برایش) می رود دست به چیز ممنوعی بزند و می گوییم نه .تدریجی به طرفش میرود و می گوید: ایچیه؟ا  یا می ایستد حواسمان پرت شود و بعد برود سراغش یا دلبری می کند که خودمان بدهیم به دستش همسر گرامی مدعی است من باید یک دوره فشرده دلبری!! پیش بانو بگذرانم!!
اگرچیزی که میخواهم بهش بدهم حتی کمی گرم باشد می گوید:  داهه! خانه مادرم بخاری دارد از دور که ببیند می گوید:داهه . از وقتی فر را روشن کرده ام به اجاق گاز هم می گوید: داهه! برایم جالب است که هیچ تجربه بدی هم در مورد این وسایل ندارد یا حتی بهشان دست نزده!

پدرش خیلی نمی گذارد بانو به لپ تاپش  دست بزند یک روز همسر گرامی داشت کار میکرد وبانو هم غر میزد .همسرم آمد طرف آشپزخانه  بانو هم دنبالش راه افتاد  چند قدمی آمده بوکه انگار یک هو یادش افتاد طعمه بی صاحب است رفت سراغ لپ تاپ!!!!
لپ تاپ من عموماً در دسترس بانو است و خوب طبیعی است که بلد شده روشن خاموشش کند و با تاچ پد و سی دی رامش ور برود و هراز گاهی هم کارهایی عجیب غریب باهاش بکند اما در کمال تعجب بک روز هم که به لپ تاپ پدرش دست یافت!! سریع دکمه پاورش را که جایی مختلف با لپ تاپ من بود  را زد!!

بانو گریستن را یاد گرفتند بالاخره .مثلا من بروم دستشویی چنان می گرید که دل آدم کباب می شود همچنان بی اشک می گرید البته! برای چکاب یک سالگی چنان گریه ای کرد درمطب دکتر که باورم نمیشد بلد باشد همچین گریه ای هم سر دهد!

بانو فوتبالیست هم شدند و همچین پا به توپشون خوب شده که حریف می طلبن و قشنگ با پسر عمه و عموهاشون بازی می کنند.

بانو در فن رقص پیشرفت بسیار شایانی داشتند و دیگر چرخ هم می زندو دست را می چرخانند و ......

۱ نظر:

  1. هزار ماشاءال.. به این بانوی ناز و مامان مهربونش

    پاسخحذف