۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

صد روزه پر توان من

6 اسفند 88
شمارگان زندگی دخترکم سه رقمی شد. امید که چهاررقمی و پنج رقمی شدم شمارگان زندگیش را هم ببینم. (شش رقمی رو خدایش نمیشه ببینم که باید 300 سالو رد کنم)

تارا گل صدروزه من کلی کار بلد شده که دل مامانشو میبره.
جدیدترین کارش اینه که پاهاشو میاره بالای شکمش کف پاها رو بهم می چسبونه و زل میزنه به پاهاش .یک بار هم با دست گرفتش اما فکر کنم ارادی نبود.
با پاندا جونش عوالمی داره که براش یک پست مجزا مینویسم.
دیروز پاندا رو به موزیکالش نصب کرده بودم در تلاش برای خوردنش یک سانتی سرش رو از بالش بالا آورد.
بعضی چیزها رو می کنه تو دهنش ( شستن عروسکها هم به کارام اضافه شد)
دستش تا مشت تو دهنشه آب دهنش هم آویزون
خودشو یا شاید هم منو تو آینه تحویل می گیره
برای خودش یک واژگان پیدا کرده
اگه جلوش از خنده ریسه بری با صدا برات میخنده و گرنه خنده اش صامته
عاشق اینه که براش ادا در بیاری. جواب زبون در آوردنو و دهن باز کردن رو میده
دستهاشو بهم می چسبونه میاره رو دماغش زل میزنه بهش . چشماش لوچ میشه


از نظر توانایی فیزیکی گردن می گرفت تمایل به سینه خیز هم داشت . اما راستش به خاطر گردنش دیگه خیلی امتخان نکردم. تمایلی به غلتش هم نشون نداده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر