۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

دختر دارم

25 دی 88
دخترک را در کالسکه گذاشته ام و به مدد هوای بهاری این روزها با هم پیاده روی می کنیم حالا در مقام یک مادر نگاههای متفاوتی را تجربه می کنم. دوطرف پیاده رو کوچک را پسران پانزده شانزده ساله پر کرده اند تجربه سالها زندگی در این شهر شلوغ به من می گوید اگر دلم نمی خواهد که چیزی بشنوم که عصبانی شوم بهتر است راهم را کج کنم و از جای دیگری بروم ، نگاه که می کنم مسیری را برای عبور کالسکه نمی بینم به میان پسرها می روم و راحت می گویم : بچه ها راه می دهید؟ راهم را باز می کنند به دخترکم نگاه می کنند و من جان سالم به در می برم.
حالا من یک مادرم اما هنوز خیلی زود است که نگران نگاههایی باشم که دخترکم را می پایند.......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر