۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

تغییر

 15 مهر 89
دوستی دارم که با همسرش زندگی فوق العاده ای داشت .همسرش مرد به ظاهر فرهیخته و نازنینی بود و زندگیشان فوق العاده عاشقانه. یادم هست وقتی خبر جدائی شان را شنیدم ، شوک شدیدی بهم وارد شد علت جدایی ناباروری زن بود، آن روزها با خودم فکر می کردم باید آن مرد را دار زد. دیگر خبری از آن مرد ندارم و هیچ وقت هم راجع به او با دوستم حرف نمی زنم. این روزها فکر می کنم آیا واقعاً دار زدن حق ان مرد است. هنوز به او هیچ حقی نمی دهم برای ویران کردن آن کاخ عشق، برای نابود کردن شادی صدای یک زن. اما  حالا واقعاً از قضاوت عاجزم.

دوست دیگری دارم که خیلی زود ازدواج کرد و الان 14 سالی از ازدواجش می گذرد ، بچه ندارند و عاشقانه کنار هم زندگی می کنند به قول خودش تنها وجه آزار دهنده اش حرفهای است که دیگران به مادرهایشان می زنند حالا خوب می فهمم چرا تن به این معالجه های طولانی میدهد.

فکر نمی کردم وجود یک بچه قضاوت و تفکرم را تغییر بدهد اما این هم یک فکر اشتباه بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر