۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

مهربانی

18 مهر 89

هفته پیش در سفر کوتاهمان به اصفهان رفتیم عمارت عالی قاپو . مدتها بود هر وقت اصفهان می رفتم عمارت بسته بود واز داخلش  تقریباً چیزی یادم نمانده بود جز آن اشرافش به میدان. ( من چیز زیادی ننویسم بهتره زیادی عاشقانه از کار در می آید) . از ایوان وارد عمارت می شویم همراهمان از ما سه نفر دارد عکس می گیرد نگاه خیره زنی را روی خودمان می بینم ، فکر می کنم شاید به خاطر ژست غیر متعارف من موقع عکس اینجوری نگاهم می کند به ظاهر زن نمی خورد جا افتاده است و سبزه رو با حجابی خیلی معمولی و نگاهی خیره. یک لحظه می خندد اشاره می کند و دوربینش را بالا می آورد و شر وع به عکس گرفتن از ما می کند متعجب می مانم. از درب ورودی یک گروه توریست وارد ایوان می شوند زن با زبانی که من نشناختم توجهشان را به دخترک جلب می کند تازه می فهمم زن ایرانی نبود.گروه توریست با سر و صدا می آیند طرف ما وادای موهای خرگوشی بسته دخترک را در می آورند و اجازه می گیرند و شروع می کنند به عکس گرفتن از دخترک مو آشفته دست بر دهان برده من که همین جور خیره نگاهشان می کند .هیجان توریست ها و عکس گرفتنهایشان که تمام می شود وقتی داریم خداحافظی می کنیم دخترک اصلاً راضی به بای بای کردن نمی شود.همه که می روند زن جلو می آید دخترک شروع می کند به بای بای کردن. بازهم این امتحان درست جواب داد بچه ها مهربانی آدمها را خیلی زودتر از ما ما می فهمند.

۲ نظر:

  1. جالب نوشتید. عکس دخترک رو بزارید خوشحالتر می شیم

    پاسخحذف
  2. ممنون ری ری جون . من تو وبلاگ عکس بانو رو نمیزارم

    پاسخحذف